dimanche 2 février 2014


 

کسی که زیبا نیست

 

من آنی را میسرایم

که اندک پرنده ای

 در اسمان حیاتش  نیست

کاسه ی دستانش تهی

ولاکن دلش دریائیست

من انی را  اواز  سازم

که زیبا نیست

ولی در جویبار رگش


نور عشق و وفا جاریست


اگر  او را  بخوانم من

تمام لحظه هایم شاد وشیرین است

تمام لحظه هایم شاد و شیرین است

 




ابدیت


در سکوت تاریکی

در صدای روشنایی

انسانی را فهمیدم

که نور مینوشید

بذر شادی می کاشت

گل عشق می بافت

 

  چشمان انتظارش خفته بود

اما تو را میسرود

تا نهایت ابدیت.......

 


صدا


و تو تنها ماندی

با صدایی که بیصدا

شکسته  میشود....

ای زن مغموم

ای شکوه  هستی 

 

 

 

مرزها را بگشاییم



بی مرز ایستاده ایم

با تمدنهای کهن

و فرهنگهایی که در چشمان تو

جان گرفته اند

دستانم را بگیر برادرسیاهم

قلبت سپیداری از سیاهی های جهان است

دستانم را بگیر خواهر سرخ رویم

سیمایت شرمسارم می کند

میان این همه درد........

 


 



    نزدیکترین من

 

دورتر بایست

نزدیکترین من ......

شعله ات  عجیب  میسوزاندم

 





پرواز



یک بال از من گمشده

 چگونه پرواز می کنی..... ؟

 


 



سکوت


هم خوابه ی سکوتم

 تا روز تولد آرامش را

به  هستی هدیه کنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





همسان

 

و من بسان تو

آزاد بدنیا گریستم

 

باغ آرزوهایم را بگشا

غم هایم را فریاد کن

نوایم را  دلنوازبنواز

 

شکوفه های عشق  را

در دشت بیرنگ  زندگیم بنشان

آتش ناموس را خاکستر ساز 

همچنان که من نیز....

وانگه ابدیت را

 با تمام شکوهش
 
با من به تماشا نشین....

 

  

 





سبز خواهند ماند


قاصدک به من گفت

           رفیقان سبز

در سبزه زار زندگیت

سبز خواهند ماند

همانند سر سبزی سرو

و باد انها را
همچون برگهای پائیزی
 بهر سو نخواهد راند  

 

 

 

 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire